ابوالقاسم فردوسی توسی | ||||
---|---|---|---|---|
پیکره فردوسی از استاد صدیقی در میدان فردوسی شهر رم |
||||
زادروز | ۳۱۹ خورشیدی ۳۲۹ هجری قمری توس، خراسان |
|||
درگذشت | پیش از ۳۹۷ خورشیدی ۴۱۱ هجری قمری توس |
|||
آرامگاه | توس، خراسان ۳٫۳۴″ ۳۱′ ۵۹°شرقی ۱۰٫۱۵″ ۲۹′ ۳۶°شمالی |
|||
محل زندگی | توس، تابران[۱] | |||
ملیت | ایرانی | |||
نامهای دیگر | فردوسی | |||
پیشه | شاعر | |||
سبک | خراسانی | |||
لقب | حکیم توس، حکیم سخن | |||
دوره | فرمانروایی غزنویان | |||
مذهب | یکی از فرقه های شیعه یا اهل سنت (مورد اختلاف بین محققین) [۲] | |||
آثار | شاهنامه | |||
گفتاورد |
|
حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخنسرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایرانیان است. فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند.[۳][۴]
محتویات |
بر پایه دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود.
سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شدهاست که در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:
بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت | نوانتر شدم چون جوانی گذشت | |
فریدون بیداردل زنده شد | زمین و زمان پیش او بنده شد |
و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بودهاست، میتوان درست بودن این گمانه را پذیرفت.
نظامی عروضی، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشتهاست، زایش فردوسی را در ده «باز» (پاژ) دانستهاست. بنمایههای تازهتر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در بنمایههای کهنتر مانند عجایبالمخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشتهاند. منابع کماعتبارتر همچون ترجمهٔ عربی بنداری، مقدمهٔ دستنویس فلورانس و مقدمهٔ شاهنامه بایسنقری (و نوشتههای برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفتهاند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین بنمایهها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانستهاست، و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از فرقههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصب مذهبی برکنار دانستهاست.[۵][۶][۷]
برای پدر فردوسی در بنمایههای کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمهٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد بن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران
درباره نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشتهاست که دادن لقبهایی که به
«الدین» پایان مییافتهاند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا
کردهاست و ویژه «امیران مقتدر» بودهاست، از این رو پدر فردوسی
نمیتوانسته چنین لقبی داشته باشد.[۸]
بر پایهٔ اشارههای ضمنی فردوسی دانسته شدهاست که او دهقان و دهقانزاده بود. دهقان در عصر فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بودهاست.[۹] در بارهٔ دوران کودکی و جوانی او نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بنمایههای کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی به چشم میخورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی-فرهنگی شاهنامه میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۱۰] همچنین از شاهنامه این گونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان عربی و دیوانهای شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بودهاست.[۱۱]
آغاز زندگی فردوسی همزمان با گونهای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید، و گرانیگاه آن خراسان و سرزمینهای فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد. [۱۲].
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند، اما با درنگریستن به توانایی فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداختهاست و چه بسا سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایه داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۱۳] این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد، به این سان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده دستمایه نسخهبرداران شده باشد. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.
فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمهکاره ماندن گشتاسبنامه سرودهٔ او (که به زمانهٔ زرتشت میپردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری که به نثر بوده و بنمایهٔ دقیقی توسی در سرودن گشتاسبنامه بودهاست پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد.[۱۴] فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بودهاست و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخهای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.[۱۵]
شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی میباشد. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ نوشتار ابومنصوری در حدود سال ۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) با این بیتها به انجام رساند:[۱۶]
سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد | به ماه سفندارمذ روز ارد | |
ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار | به نام جهان داور کردگار |
این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد.[۱۷] فردوسی در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۱۸] پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک | همی زیر بیت اندر آرم فلک | |
ز هجرت شده پنج هشتاد بار | به نام جهان داور کردگار |
فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد.[۱۹] از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خواندهاست:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد | امیدم به یک باره بر باد شد |
کنون سالم آمد به هفتاد و شش | غنوده همه چشم میشار فش |
سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بنمایههای کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنغری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن به اثبات رسیده از بنمایه دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسان بعدی همین تاریخ را بازگو کردهاند. جدای از آن تذکرةالشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بیپایهاست) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمری آوردهاست.[۲۰] محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، این گونه نتیجهگیری کردهاست که فردوسی میبایستً پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.[۲۱]
پس از مرگ، از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری شد[نیازمند منبع] و سرانجام در باغ خود وی یا دخترش در توس به خاک سپرده شد. چرایی به خاک سپرده نشدن او در گورستان مسلمانان را به سبب دشمنی یکی از دانشمندان کینهتوز توس (بر پایه چهار مقالهٔ نظامی عروضی) دانستهاند. عطار نیشابوری در اسرارنامه این داستان را اینگونه آوردهاست که «شیخ اکابر، ابوالقاسم» بر جنازهٔ فردوسی نماز نخواندهاست و حمدالله مستوفی در پیشگفتار ظفرنامه او را شیخ ابوالقاسم کُرّکانی دانستهاست که پیروان زیادی داشتهاست. برخی نویسندگان دیگر نام او را «ابوالقاسم گرگانی» یا «جرجانی» نیز آوردهاند که گمان میرودً عربیشده نام گرگانی باشد. ریاحی پیوند دادن آن رخداد را با کُرّکانی صوفی ناروا دانستهاست از آنجا که او در هنگام مرگ فردوسی نزدیک به سی سال داشتهاست.[نیازمند منبع]
افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامهخوانان پدید آمدهاند. بیپایه بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهرهگیری از بنمایههای تاریخی یا با بهرهگیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان داستان راه یافتن نسخه پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سراینده دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بودهاست به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.
تنها سرودهای که روشن شده از فردوسی است، خود شاهنامهاست (جدای از بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانستهاست. سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، چهار پاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سراینده آنها فردوسی باشد، بسیار دودل میباشند و به ویژه قصیدهها را سرودهٔ زمان صفویان میدانند[۲۲]
سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بی پایه هستند. نامورترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است[نیازمند منبع] که در مقدمه بایسنغری سرودهٔ فردوسی به شمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست. محمدامین ریاحی او را شرفالدین علی یزدی دانستهاست و بر این باور بودهاست که مقدمهٔ بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد [۲۳].
سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هجونامه»ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی سد بیت بودهاست و شش بیت از آن به جای ماندهاست. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. انتساب چنین هجونامهای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است[نیازمند منبع]. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شدهاست[نیازمند منبع]، نام برده شدهاست، سرودن هجونامهای توسط فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۲۴]
در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینه ورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایرانستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ ه. ق، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کرده است.[نیازمند منبع][۲۵]
سعدی شیرازی (ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله)، نیز به نیکی و احترام از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام برده است و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان عیناً نقل نموده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد | که رحمت برآن تربت پاک باد | |
میازار موری که دانه کش است | که جان دارد و جان شیرین و خوش است |
نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض - که شیعه بودهاست - شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند (همچنین عطار نیشابوری و خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کردهاند. گمان میرود[نیازمند منبع]
که اینان برای خوشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل
خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[نیازمند منبع]
تا دو سده پس از فردوسی، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه تألیف میشدهاست، نامی از فردوسی نیستT، و از همین رو در کتابهایی چون تاریخ یمینی، زینالاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمهالدهر و انساب سمعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن عصر و رویدادهای زندگی او نیست.[۲۶]
جدا از سکوت عمدی که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بودهاست و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه نیاوردهاند، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقاره هند گرفته تا سیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند و یا او را ستودهاند. برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه گرد آورد و نظامی عروضی در میانههای سده ششم هجری نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال ۶۲۰ ه. ق نیز کوتاهای از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده شد.[نیازمند منبع]
پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغازه سده هشتم هجری در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخهای که یافته بود، پدید آورد. در زمان تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ ه. ق در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنغر میرزا ویرایشی نگارهدار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان میرود بسیاری از نسخههای موجود شاهنامه از روی آن نوشته شدهاست.[نیازمند منبع]
منم بنده ی اهل بیت نبی | ستاینده ی خاک و پای وصی | |
حکیم این جهان را چو دریا نهاد | برانگیخته موج ازو تندباد | |
چو هفتاد کشتی برو ساخته | همه بادبانها برافراخته | |
یکی پهن کشتی بسان عروس | بیاراسته همچو چشم خروس | |
محمد بدو اندرون با علی | همان اهل بیت نبی و ولی | |
خردمند کز دور دریا بدید | کرانه نه پیدا و بن ناپدید | |
بدانست کو موج خواهد زدن | کس از غرق بیرون نخواهد شدن | |
به دل گفت اگر با نبی و وصی | شوم غرقه دارم دو یار وفی |
صفویان با درنگریستن به این که خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژهای به فردوسی داشتند.[نیازمند منبع]
پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سده هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در سده نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همه جانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان عبدالحسین نوشین، مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی جیحونی را نام برد.
از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدید آوردهاست و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامهاست. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیدهاست. [۲۷][۲۸]
از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقیزاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی، محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناختهترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۲۹]
نام و آوازه فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست.[نیازمند منبع] شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
هانس هاینریش شدر ایران شناس آلمانی در سخنرانی که در کنگره فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده بود، میگوید چیرگی بر ایران بدست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سببهای گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شده خویش میباشد. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سده نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی میداند.[۳۰] اما به گفته بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزمنامه جهان را پدید آورده که دربردارنده تاریخ جهان باستان است.
تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهنترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد[نیازمند منبع]. تندیسهای دیگر: تندیس میدان فردوسی تهران، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس رم ایتالیا و تندیس آرامگاه فردوسی.
در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست.[۳۱] هر سال در این روز آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میشود.
سکههای آراسته به نقش آرامگاه فردوسی
سکههای ۱۰ ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ خورشیدی تا ۱۳۷۶ خورشیدی آراسته به نقش آرامگاه فردوسی است.
نباشد همی نیک و بد پایدار | همان به که نیکی بود یادگار | |
دراز است دست فلک بر بدی | همه نیکویی کن اگر بخردی | |
چو نیکی کنی، نیکی آید برت | بدی را بدی باشد اندرخورت | |
چو نیکی نمایدت کیهانخدای | تو با هر کسی نیز، نیکی نمای | |
مکن بد، که بینی به فرجام بد | ز بد گردد اندر جهان، نام بد | |
به نیکی بباید تن آراستن | که نیکی نشاید ز کس خواستن | |
وگر بد کنی، جز بدی ندروی | شبی در جهان شادمان نغنوی |
نمانیم کین بوم ویران کنند | همی غارت از شهر ایران کنند | |
نخوانند بر ما کسی آفرین | چو ویران بود بوم ایران زمین | |
دریغ است ایران که ویران شود | کنام پلنگان و شیران شود |
در میان فقهای شیعه بعضاً فردوسی ستیزی دیده شدهاست.[نیازمند منبع] بطور نمونه علامه تهرانی در کتاب معروف خود نور ملکوت قرآن مینویسد[۳۲][۳۳]:
« | اینهمه سر و صدا برای عظمت فردوسی، و جشنواره و هزاره و ساختن مقبره، و دعوت خارجیان از تمام کشورها برای احیاءِ شاهنامه، و تجلیل و تکریم از این مرد خاسر زیان بردهٔ تهیدست برای چیست؟! برای آنست که در برابر لغت قرآن و زبان عرب که زبان اسلام و زبان رسولاللهاست، سی سال عمر خود را به عشق دینارهای سلطان محمود غزنوی به باد داده و شاهنامهٔ افسانهای را گرد آوردهاست. فردوسی با شاهنامهٔ افسانهای خود که کتاب شعر (یعنی تخیّلات و پندارهای شاعرانه) است خواست باطلی را در مقابل قرآن عَلم کند؛ و موهومی را در برابر یقین بر سر پا دارد. خداوند وی را به جزای خودش در دنیا رسانید. | » |
پس از انقلاب ایران در ۱۳۵۷ در برابر حکومت پادشاهی، برخی به این گمان که فردوسی شاهدوست بوده یا شاهان را ستودهاست از او بد گفتهاند یا از شاهنامه خرده گرفتهاند.[نیازمند منبع]
مثنوی یوسف و زلیخا یک منظومه شعری است که پس از مرگ فردوسی و در حدود ۴۷۷ ق سروده شده و بعدها گروهی سرایش آن را به فردوسی منتسب کردند.[۳۴] بر طبق دانشنامه بریتانیکا زمان سرایش این منظومه دستکم یکصد سال پس از مرگ فردوسی است.[۳۵] نخستین منابعی که مثنوی یوسف و زلیخا را فردوسی نسبت دادهاند؛ یعنی ظفرنامهٔ شرفالدین یزدی (۸۲۸ ق) و سپس مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنغری (۸۲۹ ق)، بیش از «چهار صد» سال پس از فردوسی تألیف شدهاند و تا پیش از آن تاریخ، هیچ مرجع و منبعی (مانند چهارمقالهٔ نظامی عروضی و تذکرة الشعرای دولتشاه سمرقندی که به تفصیل از فردوسی سخن راندهاند) به چنین داستانی اشاره نکردهاست. آشکار است که این افسانه تا پیش از سدهٔ نهم هجری وجود خارجی نداشته و برای نخستینبار به دست شرفالدین یزدی ساخته و پرداخته شدهاست.[۳۶][۳۷][۳۸]
در مثنوی یوسف و زلیخا سراینده از قول فردوسی اعمال وی را در سی سال نظم شاهنامه پوچ و بی اهمیت قلمداد میکند.
بیبیسی فارسی در نوروز ۱۳۹۱، طی یک مجموعه برنامه در تلویزیون، وبسایت و رادیوی خود بزرگترین شخصیت تاریخ ایران زمین را به رای مخاطبانش گذاشت. این برنامه با حضور تعدادی از کارشناسان من جمله مسعود بهنود برگزار شد. این افراد طی بحث طولانی نهایتا شش نفر را به عنوان نامزد بزرگترین شخصیت تاریخ ایران زمین انتخاب کردند. این شش نفر زرتشت، کوروش، فردوسی، ابوعلی سینا، حافظ و مصدق بودند. [۳۹]