ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
کریم خان زند، دویست و هفتاد سال پیش در ایران به حکومت رسید.
«نادرشاه افشار» در دوران حکومتش توانسته بود از متلاشی شدن ایران جلوگیری کند. او بخش هایی از هندوستان را هم به خاک ایران اضافه کرد. امّا سردارانش که از دست او کلافه شده بودند نیمه شبی نادر را در چادرش کشتند. از این لحظه، کشور به هم ریخت. هر کس کمی قدرت داشت، در گوشه ای از کشور می خواست شاه شود. حالا نوبت حکومت زندیه بود.
سه نفر بودند که قرار گذاشتند کشور را با هم اداره کنند. علی مردان خان، ابوالفتح خان و کریمخان. البته ابوالفتح خان و علی مردان خان به پیمانشان وفا نکردند. بنابراین، کریم خان که سردار نظامی باهوشی بود. هر دو را شکست داد. بعد هم محمدحسن خان قاجار و آزادخان افغان را سرکوب کرد و حاکم کل ایران شد. او حکومت زندیه را پایه گذاری کرد.
زندها یکی از طایفه های بختیاری بودند. کریم خان در جوانی، راهزنی و دزدی می کرد. اما بعداً فهمید راهزنی کار درستی نیست. او از این کار دست کشید و یکی از فرماندهان ارتشِ نادرشاه افشار شد.
1. او خود را شاه نمی دانست. برای همین، لقب خودش را گذاشت وکیل الرعایا... یعنی کسی که نماینده ی مردم است تا کارهای آن ها را انجام بدهد. کریم خان حاکم مهربانی بود و مردم را دوست داشت.
2. او لباس های گران قیمت پادشاهان را نمی پوشید. خیلی وقت ها هم لباسش وصله داشت.
3. او جنگاوری قوی بود؛ اما اهل جنگیدن نبود. فقط یک بار در جنگی، شهر بصره را از عثمانی ها گرفت. چون حاکم بصره، بازرگانان و زائران ایرانی را آزار می داد.
4. نمایش تعزیه که در سوگ امام حسین (ع) برپا می شود، اولین بار به دستور کریمخان اجرا شد.
مسجد وکیل: مسجد باشکوهی بود که در حیاط آن حوض زیبای بزرگی ساخته شد. نمازگزاران از نماز خواندن در آنجا لذّت می بردند.
حمّام وکیل: یک حمّام عمومی بود که شیرازی ها برای شست و شوی خود از آن استفاده می کردند.
ارگ کریم خانی: کاخ کریمخان بود. و دورتادور آن دیوارهای بلندی داشت که سربازان در بالای آن ها نگهبانی می دادند.
بازار وکیل: مثل بازار قیصریه ی اصفهان ساخته شد. بازار بزّازان، بازار بلورفروشان، بازار خیاط ها، بازار کلاه دوزها، بازار سراج ها و بازار شمشیرگرها قسمت های مختلف آن بودند.
یک بار انگلیسی ها یک ظرف چینی آورده بودند تا کریمخان آن را بخرد. کریمخان ظرف چینی را به زمین زد و ظرف چند تکه شد. بعد یک ظرف مسی ایرانی را برداشت و به زمین کوبید. ظرف مسی نشکست. کریم خان به انگلیسی ها گفت: «ما به ظرف های شما که می شکند نیازی نداریم. ما ظرف خودمان را دوست داریم که مقاوم است و نمی شکند.»